
در ارتباط است، اثرگذار میداند.
پنج اصل اساسی تحلیل انتقادی گفتمان را به صورت زیر بیان میکنند:
1) فرآیندهای اجتماعی و فرهنگی تاحدی ویژگی زبانی – گفتمانی دارند. کردارهای گفتمانی که از طریق آنها متون تولید و مصرف میشوند، شکل مهمی از کردار اجتماعی در نظر گرفته میشوند که در ساختن جهان اجتماعی، از جمله هویتها و روابط اجتماعی، نقش دارند.
2)گفتمان، سازنده و در عین حال ساخته شده است. گفتمان شکلی از کردار اجتماعی است که هم سازندهی جهان اجتماعی است و هم خود از طریق کردارهای اجتماعی دیگر ساخته میشود.
3) کاربرد زبان باید در زمینهی اجتماعی آن، به صورت تجربی مورد تحلیل قرار بگیرد. تجربی بودن از ویژگیهای تحلیل انتقادی گفتمان است.
4)گفتمان به نحو ایدئولوژیک عمل میکند. کردارهای گفتمانی در خلق و بازتولید روابط نابرابر قدرت میان گروههای اجتماعی – مثلا میان طبقات اجتماعی، زنان و مردان، اقلیتها و اکثریت قومی – نقش ایفا میکنند.
5) تحلیل انتقادی گفتمان به لحاظ سیاسی خود را بیطرف نمیداند، بلکه به عنوان یک رویکرد انتقادی خود را به لحاظ سیاسی متعهد به ایجاد تغییرات اجتماعی میداند (تاجیک، 1370، 90 -89).
2-3 رسانه و اجتماع: کارکردهای فرهنگی و اجتماعی رسانه
سیر تحول جوامع بشری را میتوان به صورت زیر تقسیمبندی نمود:
1)عصر ارتباطات شفاهی و زندگی قبیلهای:
ارتباطات در این عصر، به واسطهی فقدان کتابت، مبتنی است بر بیان شفاهی و دریافت شنیداری. فرد در این دوره فاقد هویت شخصی و زندگی خصوصی است.
2)عصر ارتباطات کتبی و جامعهی فردگرا:
در این دوره، با اختراع خط و ابزارهای کتابت، فرد انسانی، به دلیل نیاز به تمرکز حواس و تعمق شخصی، رو به انزواجویی و جدایی از اجتماع میآورد. این دوره، عصر تقویت استدلال و خردگرایی، پیدایش نخبهگرایی، ناسیونالیسم و تنوع مکاتب فکری و فرهنگی است و زمینهساز مشارکت مردم در مسایل سیاسی و اجتماعی میباشد.
3) عصر ارتباطات الکترونیک و دهکدهی جهانی:
این دوره، زمانهی زوال فردگرایی، برتری یافتن حس بینایی، اعتبار بخشیدن به حس شنوایی و ادراک حسی، دگرگونی در چهرهی کار و زندگی اجتماعی، اقتصادی، آموزشی، سیاسی و صنعتی، نزدیکی جوامع و ملتها به یکدیگر و در نهایت، تغییر در نوع ارتباطات جنسیتی است. در این دوره، افراد به مشارکت در تمام شوون زندگی جمعی علاقهی بیشتری نشان میدهند (دادگران، 1384: 98-89).
چنان که دیده میشود، وسایل ارتباط جمعی نقشی ویژه در سیر تحول جوامع بشری دارند. ارتباط جمعی بنیاد یک اجتماع را تشکیل میدهد و رسانهها میانجی این ارتباطند (مککوییل، 1382: 83). تحول در رسانهها، تحول در ارتباط جمعی و در نتیجه، تحول در اجتماع را به همراه دارد. برای رسانهها و وسایل ارتباط جمعی نقشها و وظایف زیر را برشمردهاند:
1)تفریحی:
وسایل ارتباط جمعی، به ویژه تلویزیون، فراغت را به مقولهای فرهنگی بدل نمودهاند. همچنین، حضور رسانهها در اوقات فراغت، موجب جدایی موقت فرد از واقعیت بیرونی و فراموشی دشواریهای زندگی میگردد.
4) خبری و اطلاعرسانی
5) ) همگنسازی:
نزدیکی سلیقهها، خواستها و انتظارات افراد یک جامعه و در نتیجه، تشابه در سبک زندگی، علایق و خواستهها.
4) آگاهسازی:
با تحلیل اخبار و تشریح آنها و در نتیجه، تغییر جهانبینی انسانها
5) احساس تعلق اجتماعی:
هر چقدر مردم با وسایل ارتباط جمعی پیوند محکمتری داشته باشند، به همان نسبت مشارکت اجتماعی و قابلیت زندگی با دیگران در آنها افزایش مییابد (ساروخانی، 1380: 1492).
چنان که دیده میشود، رسانه تنها یک ابزار و وسیلهی ارتباطی نیست، بلکه کارکرد فرهنگسازی، شکلدهی به موضوع و روش اندیشیدن و بازتاب و بازنمایی خواستها، ارزشها و انتظارات بخشهایی از جامعه را بر عهده دارد.
رسانهها و از جملهی آنها تلویزیون، یکی از عوامل موثر در جامعهپذیر کردن افراد جامعهاند و کارکرد انتقال فرهنگ را به عنوان بخشی از کارکردهای متعدد خود به همراه دارند. بدیهی است که رسانههای گروهی در هر جامعهای متاثر از فرهنگ همان جامعهاند، اما در روند بازتولید فرهنگی قادر به گزینش نیز هستند؛ گزینش اینکه چه عناصری از فرهنگ را به چه نحو انتقال دهند.
رسانه مبتنی بر زبان است و ابزاری است که ما از طریق آن میتوانیم عمل معناسازی را انجام دهیم. تنها از طریق زبان است که این معانی قابل انتقال و مبادله به سایر افراد جامعه هستند. همچنین، از طریق زبان است که گفتوگوی بین افراد و از طریق آن، فهم مشترک در باب تفسیر جهان ممکن میشود، چرا که زبان در اینجا به عنوان نظام بازنمایی عمل میکند. از طریق زبان است که ما از نشانهها و نمادها استفاده میکنیم، خواه نشانهی تصویری باشند و خواه متنی و یا صوتی. (Hall, 2003; 2-3).
همهی نظامهای بازنمایی همانند زبان عمل میکنند، به این دلیل که همه آنها آن چیزی (فکر، احساس و ایده) را که ما میخواهیم بگوییم، منتقل میکنند. همهی اینها دالاند و معنای آشکاری در خود ندارند، بلکه چون ابزار و رسانه حامل معانیاند و در واقع، به عنوان نشانه، به نمایندگی و بازنمایی مفاهیم، مقاصد و ایدههایمان میپردازند، به گونهای که دیگران قادر شوند تا آنها را رمز گشایی کنند. بنابراین، به تعبیر هال، واقعیت فقط زمانی معنادار میشود که بازنمایانده شود.
ریچارد دایر دربارهی بازنمایی این پرسش را مطرح میکند که چه کسی، کدام گروه را، به چه شیوهای باز مینمایاند. به دنبال چنین رویکردی است که موضوع رابطهی میان بازنمایی، قدرت و ایدئولوژی پدیدار میشود؛ به این معنا که بازنمایی فرایند نمایش شفاف واقعیت از طریق رسانهها نیست، بلکه اساسا فرایندی است که طی آن برخی امور نمایانده میشوند، در حالی که بسیاری از امور مسکوت میمانند. در واقع، آنچه بازنمایی میشود احتمالاً با منافع عدهی خاصی گره خورده است (استریانی، 1380: 187). نتیجه آن که:
1)در برخی از گفتمانهایی که بازنمایی به واسطهی آنها صورت میگیرد، بعضی از گروهها دیده نمیشوند و صدایی از آنها به گوش نمیرسد و یا به نحوی خاص بازنمایانده میشوند.
2) این بازنماییها اموری واقعی پنداشته میشوند و از این رو فرایند تکوین شخصیت یا ذهنیت گروههای خاص را هدایت و کنترل میکنند (کاظمی و ناظر فصیحی، 1386، 140).
سوسور، با تکید بر ماهیت قرارداری زبان و ساختار و منطق درونی آن، نشان داد که زبان پدیدهای منحصر به فرد است که نمیتوان آن را به منزلهی نوعی بازتاب محض از واقعیت در نظر گرفت. این امر به این دلیل است که از نظر وی معنا درون نظام زبان از طریق نظامی از تفاوتها به وجود میآید. این ایده نه تنها در مورد زبان صدق میکند، بلکه میتوان آن را به هر نوع نظام قراردادی دلالت تسری داد. مضامین روششناسانهی سوسور در نشانهشناسی، شامل کشف معنای نشانهها از طریق فهم تقابلهای دوتایی و ساختارهای متقابل در متن است. برای مثال، تاکید میشود که معنای نشانهها برخاسته از تفاوتهاست و نه جوهر ذاتی نشانهها. زن و مرد، در نظام نشانهشناسانه، از طریق فرمول تفاوتگذاری این نظام صاحب معنا میشوند. همچنین، در این رویکرد، بر ساختار جانشینی و همنشینی متن تاکید میشود (سوسور، 1378: 89-17)
در روش نشانهشناسی ما بعد سوسوری فرض میشود که این معانی صرفا برخاسته از زمینهی استعلایی نظامهای زبانی نیستند، بلکه چنین نظامهایی همواره با قدرت همراهند. به عبارت دیگر، معانی در جامعه از طریق قدرتهای تثبیت یافتهی موجود برساخته میشوند.
برای مثال، رولان بارت به کارکرد ایدئولوژیک نشانهها توجه میکند و معنی عمیقتری نسبت به تصاویر علنی و سطحی برای نشانهها قایل است. روششناسی بارت بر نوعی کشف یا افشای ایدئولوژی نهفته در متن تاکید دارد. به نظر وی، نشانهها (اسطورهها) از طریق انتقال پیامهای دروغین موجب تقویت ارادهی قدرت میشوند. در این دیدگاه، جامهی بداهت پوشاندن به امور زندگی روزمره نوعی سو استفادهی ایدئولوژیک است که بورژوازی به آن دست میزند (اباذری 1380، 138).
در اینجا دلالتهای صریح از دلالتهای ضمنی جدا میشوند و با شناسایی دلالتهای پنهان، پژوهشگر در پی ایدئولوژیزدایی از نشانهها برمیآید (بارت، 1380، 63).
به اعتقاد بارت، نشانههای داخل در محدودهی فرهنگ در شبکههای پیچیدهی بازتولید ایدئولوژیکی گرفتارند. این دلالتهای نامتناهی که هنگام مواجهه با هر نشانهای، چه زبانی، چه تصویری و حتی رفتاری و حرکتی روی میدهد، نوعی رمزگشایی از رمزی است که هنگام تولید آن نشانه به عنوان یک متن، ایجاد شده است؛ متنی که ملاحظات اجتماعی، اقتصادی، ایدئولوژیکی فنی و برنامهها در شکلگیری و رمزگذاریاش بیتاثیر نبوده است (کاظمی و ناظر فصیحی 1386، 142).
رسانهها امکانات ارتباطی گوناگونی فراروی ارتباطگران میگسترانند. این امکانات را میتوان در قالب سه دستهی اصلی زیر قرار داد:
1) معمولاً تا حدی امکان نگهداری و تثبیت شکلهای نمادین را فراهم میکنند.
2) امکان تولید دوباره و تکثیر را به وجود میآورند.
3) امکان استفاده از فواصل مکانی – زمانی را تا حدی میسر میسازند (تامپسون، ۱۳۷۹، 17).
بر این اساس، وظایف وسایل ارتباط جمعی عبارتاند از:
1)حمایت از هنجارهای اجتماعی
2)امکان اعطای پایگاه اجتماعی
3) برخی وظایف نامطلوب، مانند تهدید اجتماع، با ایجاد مشارکت خیالی در واقعیت (ساروخانی، ۱۳۷۲، ۱۲۰).
امروزه، عمدهترین نقشی که وسایل ارتباط جمعی بر عهده دارند، عبارت است از فرهنگسازی، آموزش، اطلاعرسانی و ایجاد مشارکت اجتماعی (دادگران، ۱۳۷۴، ۱۰۶).
2-4 بازتولید نظام سلطه در رسانه
تعریف عام سلطه ،گونهای از روابط اجتماعی است که در آن، معیار پذیرش، میزان قدرت باشد و خواست، اراده و تصمیم سلطهگر بر افراد مورد سلطه تحمیل شود. این تعریف ،اعمال سلطه را عملی یک سویه، از سوی یکی بر دیگری میداند. برخلاف تصور فوکو که آن را از سوی دو طرف بازی سلطه ورزی (سلطه گر/تحت سلطه) و همچنین روابط موجود میان آنها دانسته است. فرودستان با پذیرش سلطهی روا داشته شده، دست به توجیه موقعیت و شرایط خود میزند و برای پایداری این وضعیت تلاش نموده، نگران و هراسان دگرگونی آن هستند. گروههای سلطهگر و گروههای تحت سلطه، شاید نسبت به اعمال قدرت آگاه نباشند، ولیکن همواره آن را بازتولید مینمایند. بوردیو نیز بر این باور است که ساختارهای سلطه محصولات کار بی وقفهی بازتولیدی است که عوامل مختلف در آن شرکت دارند (ابراهیمی و کاظمی، 1388؛ 40).
بر این اساس، هرگونه قاعده، تعییری محسوب میشود که قدرت مداران، در سایهی نظام گفتمانی خویش، به آن ارزش و کارمایهی عملی بخشیدهاند. کلیهی تفسیرها از سرچشمههای قدرت نشات گرفتهاند و چیزی جز ساختهی نظام سلطه نیستند (ضمیران، 1378؛ 37- 36).
بلوک قدرت همواره میکوشد از طریق کسب رضایت عامه و نیز از راه ترکیب منافع و علایق گروههای فرودست با منافع و علایق خود، سلطه و منافع خود را بازتولید کند. بر همین اساس، استدلال میشود که دستگاههای ایدئولوژیک رسانه نقش عظیمی در شکلدهی به سویژکتیویتهی افراد دارند. بلوک قدرت از طریق مرجح ساختن معناها و ایدهها و ارزشهایی خاص، سوژهها را فرامیخواند تا گفتمان مسلط یا خوانش مرجح یک متن را بپذیرد (آزاد ارمکی و محمدی 1385: 67).
آنتونیو گرامشی مفهوم هژمونی را در نقد استعارهی زیربنا / روبنا مطرح ساخت؛ استعارهای که بر طبق آن، زیربنای اقتصادی، متشکل از شیوههای تولید، ابزارهای تولید و روابط تولیدی، تعیینکنندهی