منبع مقاله با موضوع تقسیم کار، تقسیم کار جنسیتی، روابط قدرت

در خانواده تعلیم میگیرد تا در جهت برعهده گرفتن یک نقش خانگی و حمایتگرانه حرکت کند و پسر نیز به سوی تصدی یک نقش رقابتیتر سوق داده میشود. همهی گسترهی وظایف خانگی به عنوان وظایفی نامناسب برای مردان تعریف میگردد و همهی گسترهی مشاغل بیرون از خانه، برای زنان نامناسب معنا میشود. بدین ترتیب، جداسازی فضایی و تقسیم کار جنسی به وجود میآید.
چنین پس زمینهای موجب شده است تا به طور سنتی، زنان در بیرون از خانه به کارهایی جذب شوند که خاطرات نهادینه شدهی خانواده را در آنها تقویت میکند؛ مشاغلی در صنعت پوشاک، کار خانگی، نظافتگری، تجاری و خدماتدهی شخصی، همچون معلمی، هتلداری، پرستاری و آشپزی. تفاوتها و نابرابریهای جنسیتی هر روزه در سطح کنش متقابل اجتماعی برساخته و بازتولید میشوند (سلطانی گرفرامرزی، 1385: 33- 62).
جنسیت موجب شکلگیری گونهای خاص از روابط اجتماعی میان زنان و مردان میگردد که از آن با عنوان مناسبات جنسیتی نام میبریم.
مناسبات جنسیتی روابطی است که بر محور جنسیت و تفاوتهای جنسیتی کنشگران شکل میگیرد. این روابط به نوعی شکلی از کنش متقابل میان دو جنس را نیز با خود دارد.
مناسبات جنسیتی معمولا در سه سطح شکل میگیرند:
1) سطح فردی
مناسباتی که بر مبنای تفاوتهای فردی غیربیولوژیک میان دو جنس صورت میگیرد. در این سطح، تفاوتهای جنسیتی شامل ابعاد مختلف شخصیت فردی کنشگران مرد و زن میشود (رحمتی و سلطانی، 1383، 15).
2) سطح ساختاری
مناسبات جنسیتی در این سطح شامل روابطی است که در سطح ساختاری و نهادی میان کنشگران زن و مرد شکل میگیرد. این سطح شامل ابعاد زیر میشود:
الف) بعد تقسیم کار جنسیتی:
این اصطلاح به نقشهای جنسیتی ویژه برای مردان نانآور و زنان خانهدار باز میگردد. این امر عملا دو حوزه یا قلمرو اجتماعی را از هم جدا میکند که شامل قلمرو عمومی کار و سیاست و قلمرو خصوصی خانه میشود. زنان اختصاصا به جهان خصوصی خانه و مردان اختصاصا به جهان عمومی کار و سیاست پیوند داده شدهاند.
شاخص چنین امری در گسترهی مناسبات دو جنس، تفاوت در نوع کارها و وظایفی است که معمولا توسط زنان و مردان انجام میشود، بدین صورت که به طور سنتی زنان به خانهداری و تربیت فرزند میپردازند و مردان به عنوان سرپرست و نانآور خانواده کارهایی انجام میدهند که مرتبط با شغل آنها در بیرون از خانه تصور میشود. بنابراین، موقعیت شغلی زنان و مردان نیز در دایرهی تقسیم کار جنسیتی قرار میگیرد. تقسیم کار جنسیتی در مناسبات پدرسالارانه اساسا مبتنی بر کار خانگی برای زنان و کار بیرون از خانه برای مردان است.
ب) بعد قدرت:
به توانایی هر کدام از دو جنس برای رسیدن به خواستهها و اهداف خود مربوط میشود. شاخصهای این توانایی در روابط دو جنس، شامل قدرت تصمیمگیری و قدرت ستیزه کردن با دیگری میشود. قدرت تصمیمگیری شامل توانایی تصمیمگیری در امور مهم زندگی، مثل امور شغلی، خانوادگی، تحصیلی، ازدواج و … است. به طور کلی، هر هدف و خواستهای که فرد در زندگی دارد. قدرت ستیزهگری عبارت از توانایی فرد برای اعمال خشونت و یا مقابله با آن در جریان ستیزه با دیگری است. این شاخص شامل طیفی از رفتارهای فردی، همچون سکوت و اطاعت، مقاومت و اعمال خشونت و سرپیچی در جریان ستیزه با دیگری میشود. منظور از سلطه در اینجا توانایی اعمال قدرت بر دیگری و وادار کردن او به انجام برخی کارها است. این حکمرانی و سلطه ممکن است از طریق پذیرش اجباری یا غیراجباری طرف مقابل اعمال شود. در روابط دو جنس، شیوههای اعمال اقتدار میتواند به شکل خواهش کردن، دستور دادن و تحمیل باشد.
خواهش، دستور و تحمیل در اینجا به عنوان شیوههای فردی رسیدن به اهداف و خواستهها از طریق امتیازگیری از دیگران تعریف میشود. در بررسی مناسبات جنسیتی، این اشکال به عنوان شیوههایی درک میگردند که توسط یک جنس برای امتیازگیری از جنس دیگر در جهت رسیدن به خواستهها و اهداف شخصی به کار میرود (همان: 17 – 16).
از سوی دیگر، نوع خشونت به کار رفته توسط زنان و مردان نیز شاخصی برای وضعیت مناسبات جنسیتی است. خشونت را میتوان از نظر مفهومی به عنوان کنشی که از جانب فرد یا افرادی و از روی اراده و آگاهی، به منظور آسیب رساندن فیزیکی یا روحی – روانی به دیگری یا دیگران انجام میپذیرد، در نظر گرفت (رحمتی 1381، 129).
خشونت منجر به آسیب میتواند در سه سطح زبانی، فیزیکی و نمادین اتفاق افتد. شدت خشونت، بر حسب آسیب فیزیکی یا روانی به طرف مقابل، میتواند بر حسب گونههای ملایم، نسبی و شدید طبقهبندی شود (رحمتی و سلطانی، 1383، 18).
3) سطح نمادین
مناسبات جنسیتی نمادین به کنشها و موضوعاتی که به شکل نمادین تصورات قالبی مربوط به زنانگی و مردانگی را بازنمایی میکنند، گفته میشود. مردانگی و زنانگی به شیوههای متمایز عمل و احساس نزد مردان و زنان مربوط میشوند. به طور دقیق، ویژگیهایی که تفاوتها را از طریق تداعی انفعال، وابستگی و ضعف برای زنان و فعالیت، استقلال و قدرت برای مردان صورتبندی میکنند. (همان)
در این میان، رسانههای جمعی، به عنوان یکی از ابزارهای مهم اجتماعیسازی در دنیای مدرن، با بازنمایی الگوهای هنجاری حاکم بر زندگی اجتماعی و مناسبات جنسیتی در قالب اجراهای نمایشگونه، عملا نقش برسازنده و بازتولیدکنندهی این هنجارها را در زندگی اجتماعی بر عهده میگیرند. آنها با ارایهی تصویری خاص از مناسبات میان دو جنس، میتوانند نقش مهمی در نهادینه شدن چارچوب معنایی آن تصویر خاص داشته باشند و بنابراین، به صورت ابزاری سیاسی درآیند تا در دست یک طبقه ،همچون طبقه جنسی، به وسیلهی سو استفاده و آزار دیگران بدل شوند (سلطانی گردفرامرزی، 1385: 64).
نظریه پردازان فمینیستی رسانهها بر این باورند که جهانی که به وسیلهی رسانهها، به ویژه رادیو و تلویزیون ترسیم میشود، جهانی مرد محور است که نقش زن در آن عمدتا به درون خانه و یا مشاغل اندکی که زنانه تلقی میگردند، محدود میشود.
الیزابت انریکز7 در مقاله « استراتژیهای گوناگون فمینیستی برای بازسازی دانش » چهارگروه را بر اساس نظریاتشان در مورد رسانهها و نقش زنان در ارتباطات مشخص میکند:
1) فمینیستهای لیبرال:
این گروه تحقیقاتشان در نقد رسانهها بیشتر به صورت تحلیل محتوای متون رسانهای است. آنها معتقدند که رسانهها باید زنان و مردان را به طور مساوی در مشاغل کوچک و بزرگ اجتماعی نمایش دهند.
2) فمینیستهای رادیکال
این گروه معتقدند که زنان باید ابزارهای ارتباطی ویژهی خودشان را به وجود آورند. به عقیده آنها، رسانهها در دست مالکین و تولیدکنندگان مرد هستند و آنها هم در جهت منافع جامعهی مردسالار عمل میکنند.
3) فمینیستهای سوسیالیست
آنها فقط روی جنسیت تکیه نمیکنند، بلکه معتقدند تحلیل موقعیت طبقاتی و اقتصادی زنان به اندازهی تحلیل جنسیت مهم است. در مورد رسانهها نیز معتقدند که آنها ابزارهای ایدئولوژیکی هستند که جامعهی سرمایهداری و مردسالار را به عنوان جامعهی طبیعی مطرح میکنند.
4) فمینیستهای پساساختارگرا
اینان دوگانگی بین مردانگی و زنانگی را رد میکنند. به عقیدهی آنها، مفهوم جنسیت به صورتی اجتماعی – فرهنگی و به وسیلهی نظم موجود در زبان مردسالار ساخته شده است. زبان آن چیزی است که واقعیت را تعریف میکند و چون نظم زبانی مردسالار است، تصور ما از واقعیت و حقیقت را نیز با دیدگاه فوق میسازد.
به عقیدهی ایشان، روند تدقیق و تنظیم ساختار زبان، دانش را تولید میکند. قراردادهایی ضمنی و قوانینی برای سازماندهی گفتمانها دارد. گفتمان نیز تمرین قدرت است. بنابراین، هر که گفتمان را در جامعه کنترل کند، حقیقت را برای آن تعیین مینماید.
این دسته معتقدند که واقعیت، محصول مذاکره بین پیام و خواننده آن است و خواننده به طور فعال در معنای آن دخالت میکند. پس همواره مفاهیم مردسالار با مخاطب برخورد کرده، به تناسب آگاهیهای وی بازتعریف میشوند تا به وضعیت مطلوب برسند.
وجه مشترک تمامی این دیدگاهها این است که اولا، جنسیت مفهومی است که به صورت اجتماعی ساخته شده است. ثانیا، ساخت آن باعث شکلگیری روابط نابرابر بین زنان و مردان شده است. محصولات آگاهی و دانش، مثل ادبیات و رسانهها نیز به صورت اجتماعی ساخته شدهاند و بیشتر در جهت روابط قدرت به کار گرفته میشوند.
پس اگر آگاهی و دانش محصول سازندگی انسان است و ما آگاهی خودمان را میسازیم، این امکان وجود دارد که آن را بازسازی نماییم. با بازسازی آگاهی، ما عمل سیاسی تغییر روابط قدرت را که بر زندگی ما حکومت میکند، تمرین میکنیم. نقد فمینیستی از رسانهها یکی از روشهای این بازسازی دانش است (راودراد، 1382: 172-169).
2-6 کلیشهها و طرحوارههای جنسیتی در رسانه
لیپمن8 تفکر قالبی را به معنای تصاویر ثابت و محدود در ذهن به کار میبرد (casey, 2002: 229). در نظر او، تفکر قالبی شامل باورها، اندیشهها و قالبهای ساخته و پرداختهی ذهنی است که به ادراکات شخص از محیط پیرامون خود رنگ و هیات خاصی میبخشند و به صورت میراث اجتماعی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند (ستوده 1378، 175) دو خصوصیت واضح را میتوان برای تفکرات قالبی در نظر گرفت:
1) تفکرات قالبی در برابر تغییر مقاومت نشان میدهند
2) تفکرات قالبی عموما دامنهی معانی محدود و تحقیرآمیز را ارایه میدهند (case: 2002: 229).
آنچه در کلیشهسازی جلب توجه میکند، طبقهبندیها و گروهبندیهای درون جامعه است. افراد جامعه، هنگامی که خود را عضو گروهی خاص میپندارند، افراد گروه خود را «خودی» پنداشته، نسبت به آنان با دیدی باز قضاوت مینمایند و سعی در تشخیص خصوصیات ویژهی افراد در گروه خود میکنند؛ اما در مورد گروههای دیگر غیرخودی به یک سری اطلاعات سطحی و ناقص بسنده نموده، برهمان مبنا هم قضاوت میکنند.
افراد برای شناخت جهان پیرامون خود و داشتن قدرت مواجهه با محیطهای جدید نیاز به یکسری اطلاعات دستهبندی شده از هر موضوع دارند. بدین ترتیب، طرحوارهها مطرح میشوند (صادقی فسایی و کریمی 1384: 66). طرحوارهها ساختهای شناختی ذخیره شده در حافظه میباشند که به بازنماییهای انتزاعی رویدادها، اشیا و روابط در دنیای واقعی میپردازند (غنیمی 1382؛ 391). طرحوارهها در واقع فرضیهها و طبقهبندیهایی هستند که افراد دربارهی محیط پیرامون خود و افراد دیگر میسازند. طرحوارهها به انسان توانایی کنترل و پیشبینی میدهند (اعزازی 1373، 101). بنابراین، مردم طرحوارهها را به منظور طبقهبندی تجربیات خود و دیگران و رویدادهای زندگی و نقشهای اجتماعی بهکار میبرند. (Meyers, 2002: 169)
فرهنگ جامعه با انتقال طرحوارهها به افراد نشان میدهد چه نقشهایی را در جامعه باید عهدهدار شوند و از چه مهارتهایی باید برخوردار باشند. گروههای اجتماعی جهت تمایزگذاری بین خود و دیگران از طرحوارهها به عنوان الگوهایی کاملا ثابت و غیرقابل تغییر استفاده نموده، هرگونه تجربهای را که با طرحوارهی ثابت آنان ناهمخوان باشد، کنار میگذارند. اینجاست که بحث کلیشهسازی و کلیشههای جنسیتی مطرح میشود.
تفکر قالبی مانع از آن میشود که با هر یک از اعضای گروه به عنوان یک فرد مستقل برخورد شود، زیرا تصوری که در مورد گروه وجود دارد، به همهی اعضای آن تعمیم داده میشود (ستوده 1378: 178).
با طبقهبندی مردم به گروههای خاص، تفاوتهای فردی به حداقل میرسد، ولی تفاوت بین گروهها به حداکثر افزایش مییابد. معمولا مردم ویژگیهای مربوط به خود و گروه خود را متفاوت از گروههای دیگر ادراک میکنند و همواره