نظریات انزوای اجتماعی
برطبق مطالعات پژوهشگر این پایان نامه، نظریات مربوط به انزوا، در دو دسته نظریات سطح فردی (روانشناختی) و نظریات سطح اجتماعی (جامعهشناختی) قابل بررسی است.
2-5-1 نظریات روانشناختی انزوای اجتماعی
فیلسوف و روانکاو آلمانی اریک فروم[1] مفهوم شخصیت اجتماعی[2] را معرفی میکند که به شباهتهای شخصیت افراد و گروه ها در یک جامعه خاص اشاره دارد. وی براین عقیده است که جامعه فقط توسط شکل دادن اعضای خود به شیوه ای که رفتارشان با اهداف و نیازهای آن جامعه هماهنگ باشد می تواند به عملکرد خود ادامه دهد. (هورتو لانوس وماشیلز،2006، به نقل از فروم:1914). شیوت[3] عقیده دارد پیوستگی درون یک نظام اجتماعی به معنای این است که افراد درون آن نظام میتوانند از لحاظ اخلاقی به یکدیگر درخواست کنند. قیود اخلاقی در یک جامعه همواره در زیرساخت قوانین رسمی و نهادهای اجتماعی که مردم در آن می اندیشند و عمل میکنند و هویت اجتماعی خود را به دست میآورند وجود دارد. این زیرساخت رسمی شرایطی را شکل می دهد که در آن افراد میتوانند به سمت ایدئالها و اهداف خود حرکت کنند. قدرت محدودسازی واقعی زیرساخت رسمی با نظام هماهنگ ارزشها و هنجارها بستگی به میزان باور مردم به آن هنجارها و ارزش ها دارد. زمانی که باور به ارزش های غالب یک اجتماع کاهش می یابد و تمایل به رعایت آنها در زندگی کم می شود، احساس کاهش قیود را به دنبال دارد. برای مثال در مواردی که نهادهای اجتماعی که در قیود اخلاقی در آن ریشه دارد شخصیت خود را تغییر داده یا دچار از هم گسیختگی گردد، در نتیجه دیگر شفاف نیست که هنجارهای اجتماعی بر چه اساسی مقید و وابسته هستند(شیوت،4:1977).
2-5-1-1 آثار تحلیلی فروید[4] و کلین[5]
آثار تحلیلی در مورد انزوا با کار فروید آغاز میشوند. او هرگز بهطور خاص چیزی در مورد انزوا ننوشت اما در یکی از فصل های کتاب خود که به «اضطراب» مربوط می شد در مورد ترس از انزوا و تنها شدن صحبت کرد (اسپیرا و کرامر ریچاردز،2003، به نقل از فروید، 1917-1916: 411-392). او این مسئله را با یک حکایت و قصه جذاب در مورد کودکی بیان می دارد و توضیح می دهد که آن کودک، به استثنای وقتهایی که عمه اش با او صحبت میکند؛ از تاریکی می ترسد. کودک می گوید: «اگر کسی حرف بزند هوا روشنتر میشود.» (اسپیرا و کرامر ریچاردز،2003،به نقل از فروید،1916-1917،407 ) فروید، فردی به نام دورا[6] (a 1905 ) را بهعنوان فردی توصیف میکند که اجتماعی نیست البته بر روی انزوای او، یعنی وضعیتی که آن را به هیستری (حمله عصبی ) مربوط می داند تمرکز نمی نماید. با استفاده از یک چشمانداز چند وجهی میتوان، عدم اجتماعی بودن دورا را به چندین فاکتور نسبت داد: تجربه او از موضوعاتی که با آنها مواجه شده بود، وضعیت شخصیش، وضعیت بلوغش و شاید محیط اجتماعی وسیع تر او که برای افرادی که به دین یهود اعتقاد داشتند ناسازگار بود (اسپیرا و کرامر ریچاردز،2003 به نقل ازدیکر،1991). عضویت دورا در یک گروه اقلیت که مورد تبعیض قرار می گرفتند میتوانست به وابستگی اش به خانواده کمک نماید و نیز میتوانست از چیزی فراتر رود که ممکن است از کسی که مقبولیت اجتماعی بیشتری دارد؛ انتظار رود (اسپیرا و کرامر ریچاردز، 2003 به نقل از گلد استین،1995). فروید به این نتیجه رسید که حرکات و علائم دورا از انتظار طولانی او در عشق ورزیدن به یک زن ناشی میشود (فروید، 1905). او این مسئله را با توجه به گزارش دورا در مورد لذتی که از نگاه کردن به یک نقاشی مربوط به حضرت مریم و کودک تجربه کرده بود استنباط نمود. ممکن است که کلین (1963) لذت نفسانی را که دورا توصیف نمود نسبی و بهعنوان نمودی از انزوای او تلقی نماید. از دید کلین، انزوا شامل اشتیاق برای یک رابطه ایدئال بین مادر و نوزاد است که در آن فرد میتواند بدون گفتن کلمه ای تصوری متداول از رابطه اولیه مادر و نوزاد را درک کند. فروید در این مقالات درمورد نظریه تمایلات جنسی (b1905)، نظریه خود را تعمیم می دهد و بیان می دارد که عشق، همیشه باید به بازیابی مجدد موضوع اصلی عشق -معمولا مادر- مربوط شود.خانم برگمن[7] (1987) بر این نکته تأکید دارد که همیشه عشق ایدئال باید به یافتن مجدد عشق از دست رفته کودکی مربوط شود (اسپیرا و کرامر ریچاردز،66:2003).
2-5-1-2 انزوای اجتماعی، تجرد و جنسیت (لاینرمن،گیلیگان،راکر و برگمن و مانتر)
ممکن است جنسیت بر احتمال یک فرد از تجربه تجرد و ظرفیت فرد برای غلبه بر تنهائی حاصل از آن تأثیر بگذارد. بر اساس نظر لاینرمن[8]، محیط روانی و اجتماعی به طرز ناگسستنی ای بخصوص برای جنس مؤنث بالای 30 سال، بههمپیوستهاند. او تصور می نماید که کمیابی شریک مذکر مناسب، بیش از تناقض درون روانی موجب انزوای اجتماعی میشود. گیلیگان[9] (1982) بیان می دارد که امکان دارد زنان بیش از مردان نسبت به انزوا آسیب پذیر باشند، زیرا دختران، شیوه ای از تفکر در مورد جهان را در خود بسط و گسترش میدهند که به حس رابطه داشتن با دیگران بستگی دارد؛ بنابراین، زنان احساس میکنند که انزوا یک شکست است. در مقابل، مردان برای استقلال ارزش قائلاند و اعتقاد دارند که نیاز به دیگری برای کاهش انزوا یک صفت زنانه است؛ بنابراین، ممکن است در مقایسه با زنان مجرد، مردان مجرد با مسائل و دغدغههای کمتری مواجه باشند (اسپیرا و کرامر ریچاردز،2003 به نقل از ویس،1973). همچنین، تحلیل گران روانی اینگونه در نظر میگیرند که به دلیل آنکه احتمال بیشتری وجود دارد که مردان مجرد یا متارکه کرده بالای 35 سال، زنان جوانتر را برای ازدواج انتخاب کنند، مردان شایسته اندکی برای زنان میان سال تحصیل کرده وجود دارند. درحالیکه برخی از افراد میتوانند به راحتی مجرد باشند، آن دسته از افراد که نمیتوانند اینگونه باشند؛ افرادی هستند که به دنبال درمان هستند (هورتولانوس وماشیلز،23:2006). لاینرمن (1991) اعتقاد دارد که انزوا و عدم رابطه جنسی باعث درد و رنج میشود. او همانند راکر[10] (1993) به طرز حساسی بر مسائل موجود در درمان زنان مجرد تأکید می نماید. راکر (1993) در مورد فاکتورهای حقیقی که زنان مجرد روان کاوی شده به صورت بی اختیار با آن مواجه اند دچار تردید است و این همان چیزی است که راکر آن را بهعنوان شانس نسبی پیدا کردن یک جفت تلقی می نماید. راکر اعتقاد دارد که در غیاب مردان دیگر در زندگی این زنان، تداعی حالات جنسی میتواند تجلی نیازهای افراد بالغی باشد که نباید بهعنوان حالات دفاعی شخص تفسیر شود (اسپیرا و کرامر ریچاردز،18:2003) .ام وی برگمن (1985) به بحث در مورد زنان مجردی می پردازد که در اواخر سالهای باروری خود به درمان رو میآورند. او اعتقاد دارد که تاریخ آنان از فرضیه اولیه نقش مادری در ارتباط با مادران خودشان آنها را در خصوص پذیرفتن دوباره آن نقش مردد باقی می گذارد. او ادعا میکند که واژگونی نقش، تناقض های نسبت به جنس مخالف را شدید کرده و اعتقاد دارد که بیماران او از اجتناب به انجام روابط جنسی بهعنوان یک دفاع در برابر به کار رفتن بهعنوان پرورش دهندگان استفاده میکنند. در اینجا تاکید بر انگیزه های روانی انتخاب این زنان برای مجرد ماندن است. این زنان برخلاف بسیاری از زنان مجرد بالای 35 سال اعتقاد داشتند که باید جفتی برای آنها وجود داشته باشد و از این دیدگاه طرفداری نمیکند که هیچ مردی برای آنها وجود ندارد. این ایده که انتخاب هایی وجود دارد در حال قوت گیری است و حتی ممکن است به شخص کمک کند تا اگر اشتیاق داشته باشند جفتی را برای خود پیدا کنند (اسپیرا و کرامر ریچاردز،20:2006). هیرسچمن و مانتر[11] (1988) با زنان بزرگسالی که پرخور هستند کار کرده اند. پرخوری اغلب زمانی رخ می داد که زنان مجرد بودند. از دید آنها ایدئال سازی فرهنگی زنان لاغرتر منجر به ریسک انزوای اجتماعی افراد پرخور وسواسی میشود؛ بنابراین، امکان دارد که مقاومت آنها منجر به برآیند دقیقی شود که از آن ابا می شد. زنی که می گوید هیچ مردی برای او وجود ندارد از طریق پذیرش این واقعیت که در گروه سنی او مردان مجرد کمتری نسبت به زنان مجرد وجود دارند انزوا خود را تحمل میکند (اسپیرا و کرامر ریچاردز،20:2003).
2-5-1-3 انزوای اجتماعی در ارتباط با محیط زندگی شخص (نظریه سیلورمن، هورتولانوس و همکارانش)
دکتر دی سیلورمن[12] (1998 ) با ادغام نظریه دلبستگی، شامل ایدههای بالبی[13]، با مفاهیم تحلیلی روانشناختی دیگر، شخص منزویای را توصیف میکند که از طریق مقاومت در برابر روابط بهوسیله وابسته شدن به روابط منفی قبلی اعتقاد داشت که به دوری از حالت انزوا متمایل بود. (به نقل از اسپیرا:2003) مطالعات دیگر انزوای اجتماعی را با محیط زندگی فرد مرتبط می دانند. فرض این است که فضای محیطی میتواند ارتباط اجتماعی را حمایت کند و محرک آن باشد یا فرد را از آن بازدارد. برای مثال، به عقیده هورتولانوس و همکارانش، در یک همسایگی که اکثر مردم در طی روز مشغول کار هستند، احتمال کمتری برای برقراری ارتباط وجود دارد. ترکیب بندی جمعیت همسایگی نیز ایفا کننده نقشی است: زمانی که افراد اشتراکات کمی داشته باشند (سن، خانه، قومیت، موقعیت اقتصادی اجتماعی)، پتانسیل رابطه کمتر و احتمال غریبه ماندن بیشتر میشود. همین مطلب زمانی که ساکنان یک محله شیوه های زندگی کاملا متفاوتی دارند یا زمانی که مشاجرات بین آنها وجود دارد نیز صدق میکند. شانس انزوای اجتماعی زمانی افزایش می یابد که مردم دیگر احساس امنیت در محله نداشته باشند برای مثال در اثر میزان بالای جرم و جنایت یا تغییر سریع جمعیت محله در مدتی کوتاه (هرتولانوس و همکاران،80:1992).اگرچه عوامل بسیار متعددی میتواند شانس انزوای اجتماعی را به گونه ای که توصیف شد افزایش دهد، اماهیچ عامل حیاتی برای تبیین آن شناسایی نشده است. تحقیقات گسترده درزمینه افراد منزوی اجتماع نشان می دهد که در بیشتر موارد ترکیب پیچیده عوامل مختلف و شرایط باعث این امر است که خود به تنهایی عامل نمی باشند. انباشت چنین مشکلاتی برای افرادی اتفاق می افتد که به شیوه های متعدد با عواملی سروکار دارند که زندگیشان را تحت تأثیر منفی قرار می دهد؛ بنابراین دلیل آن در مجموعهای خاص از رویدادها، شرایط و خصوصیات فردی نهفته است(همان، همان صفحه).
در آخر باید اذعان نمود که این مقدار مشکلات نیست که باعث آزردگی می گردد بلکه تعادل میان مشکلات و مسئولیتها و قدرت فرد است.همچنین، دورکیم در بحث از امور مقدس و نامقدس، توضیح می دهد که ما امروزه برآنچه تجربه کردن شناختنیهای مقدس خود می نامیم، در کنارهم زندگی کرده و بایکدیگر حالات ارتباطی خاصی را تجربه میکنیم. به اینترتیب، اعتقادات و عرف و سنت در جامعه، مجموعهای از معیارها و عقایدی را بوجود میآورند که هر چیز مقدس و نامقدسی را از یکدیگر بازشناسی میکند (حسینی،22:1385)
2-5-2نظریات جامعه شناختی انزوای اجتماعی (با تمرکز بر رویکرد ارتباط اجتماعی)
طبق نظریات هورتولانوس وماشیلز[14] راجع به انزوای اجتماعی، روابط اجتماعی بخشی ضروری در زندگی انسانی است. انسانها موجوداتی اجتماعی هستند که به دلایل بسیاری به یکدیگر وابسته اند. آنها به شیوه- های گوناگونی در شبکه ای از افراد مرتبط و غیرمرتبط با یکدیگر قرار دارند، آنها بخشی از اجتماعهای بزرگی هستند که در آن دارای هویت می باشند. داشتن چنین ارتباطات اجتماعی متنوعی زندگی اجتماعی افراد را شکل می دهد.
از دیدگاه وان در پل[15]، شیوه ای مؤثر برای مطالعه ارتباط اجتماعی تحلیل شبکه ای است. در این شیوه، تمایزی میان شبکه های کلی (گروههای انسانی کاملا تعریف شده مانند بخشی در یک شرکت) و شبکه های انفرادی (یا خودمحور) مردم است (نظامی از روابط که فرد مشخصی به عنوان شخصیت اصلی در آن قرار میگیرد). (وان در پل،22:1993). به عقیده فیسچر[16]، گروههایی که فرد بهطور مستقیم با آنها درگیر است را می توان به سه شیوه مختلف نگریست. نخست، بهطور رسمی. این به معنای درگیری نقشهای شناخته شده اجتماعی با حقوق و الزامات مشترک دو جانبه است، برای مثال رابطه کارفرما-کارمند. دوم، رابطه ای که در آن افراد برای یکدیگر اهمیت داشته و احساس نزدیکی نسبت به هم میکنند. و سوم، ارتباط یا مبادله ای که در آن افراد با کسانی درگیر می شوند که فعالیت هایی برای مبادلات مادی و یا خدمات احساسی با آنها دارند. اگرچه هر سه شکل درگیری به میزان زیادی با یکدیگر همپوشانی دارند، بیشتر تحقیق شبکه بر روی نوع سوم متمرکزمی شود که به روابطی می پردازد که در آن ارتباط و مبادله کالا اتفاق می افتد. (فیسچر،133:1982).
از دیدگاه بیلینگتون[17] و همکارانش، شبکه فردی می تواند شامل افرادی باشد که نقشهای اجتماعی بسیار مختلفی دارند: اعضای خانواده، دوستان، آشنایان، همسایه ها، همکلاسی ها، همکاران، یا اعضای یک سازمان یا نهاد مشترک و غیره. حوزه شبکه فردی می تواند بسیار متغیر باشد. برخی افراد دارای شبکه ای گسترده هستند در حالیکه عده ای دیگر فقط چند فرد در شبکه فردی آنها وجود دارد. کیفیت روابط نیز می تواند به میزان قابل توجهی متغیر باشد: روابط میان اعضای یک خانواده معمولا بسیار مؤثرتر بوده و درگیری دو جانبه بالایی در آن وجود دارد، اما روابط با همکاران یا دیگر اعضای یک نهاد یا سازمان مشترک بیشتر جنبه عملی یا کاربردی دارد. اهمیتی که افراد به روابط مختلف میدهند در هر فرهنگ و در هر فرد متفاوت است (بیلینگتون و همکاران، 19:1998).
روابط اجتماعی همواره یکی از مضامین مهم علوم اجتماعی بوده است. روانشناسی اجتماعی بهطور کلی بر اهمیت روابط اجتماعی برای کاربردهای فردی تمرکز دارد. جامعه شناسی روابط اجتماعی را در اصل سنگ بنای جامعه می داند(هورتولانوس وماشیلز،44:2006).
2-5-2-1 اهمیت روابط اجتماعی
2-5-2-1-1روابط اجتماعی و تندرستی فردی
از دیدگاه برخی از جامعه شناسان، شبکه فردی عامل مهمی در زندگی روزمره انسانها است. بنابراین جای تعجبی وجود ندارد که زمانی که از افراد پرسیده شود تا عواملی که به نظر آنها برای تندرستی مهم است، ارتباطات اجتماعی خود را در اولویت بالایی قرار میدهند. این مورد مخصوصا در روابط اصلی (خانواده و همسر) صدق میکند، اما روابط اجتماعی نیز در معنای کلی تر به این قضیه مرتبطند (هرتولانوس و همکاران،212:1912). در سالهای اخیر، مطالعات بسیاری ثابت کرده اند که افرادی که در شبکه ای از روابط فردی قرار دارند، بهطور کلی سطح بالاتری از تندرستی را تجربه میکنند تا افرادی که فاقد این روابط بودهاند. آنها گرایش بیشتری به سلامتی داشتهاند (تیجوس 1994، ساراسون و همکاران 2001؛ پسکولیدو و لوی 2002، جیهول و گیجبرس 2004).
نخستین طبقه بندی نقشهای کلی روابط اجتماعی توسط ویس[18] (1974) ارائه شده است. او روابط اجتماعی را دارای شش “ماده اصلی اجتماعی” می داند: دلبستگی، احساسی از امنیت، نزدیکی و آسایش که توسط دیگران فراهم می شود؛ انسجام اجتماعی در شبکه ای از افراد با تفکر مشابه؛ تأیید منزلتی که توسط واکنش دیگران که برقراری اتحادهای قابل اعتماد را برای اصل همیاری دوجانبه تأیید میکند، و فرصت به دست آوردن راهنمایی برای روبرو شدن با رویدادهای استرس زای متعدد (وایس 1974، هلر و روک 2001). تویتس فهرست نسبتا متفاوتی از نقشهای تحلیل های تجربی و نظری روابط اجتماعی ارائه میکند که عبارتند از: انسجام اجتماعی، توسعه و نگهداری هویت و اعتماد به نفس، همیاری سازشی، برقراری احساسی و کنترل اجتماعی (هورتولانوس وماشیلز:2006، به نقل از تویتس،124:1985).
به نظر کوهن[19]، روابط اجتماعی برای توسعه و حفظ هویت و احترام به خویشتن در افراد اهمیت بسیار دارند. این اهمیت به طور اخص در شاخه روانشناسی اجتماعی، هویت فردی تعریف می شود. به طور کلی، فرض می شود که مردم هویت فردی و احترام به خویشتن را توسط درونی کردن ادراک دیگران مهم به دست میآورند (کوهن و سیم 1985، هلر و وروک 2001). این ادراک، بطور دائمی، در زندگی روزمره روی می- دهد، با توجه به اینکه رفتار مردم در ارتباط با دیگران بهطور پیوسته مورد قضاوت و ارزیابی خودشان و دیگران قرار میگیرد؛ افراد در روابط با دیگران و از طریق همین روابط توسعه می یابند: آنها نیاز به ادراک و شناخت دیگران دارند تا بتوانند احترام به خویشتن و اعتماد به نفس خود را افزایش داده، و دیگرانی که در شبکه فردی آنها وجود دارند میتوانند سرمنشأ این ادراک باشند. ارتباط با دیگران به افراد هویت اجتماعی و چارچوب ارجاعی ارائه می دهد که به میزان زیاد ارزشها و هنجارهای آنها و انتخاب ها و برنامه های آنها را تحت تأثیر قرار می دهد (هورتولانوس وماشیلز:2006، به نقل از میرز،87:1999). در این بافت و شرایط، دانشمندان علوم اجتماعی از “حمایت اجتماعی” صحبت میکنند، که به افراد احساس تعلق به شبکه ای با الزامات دوجانبه و “حمایت ادراکی” می دهد که صورت ادراک و احترام را دارد (هورتولانوس وماشیلز:2006، به نقل ازکاب، 7:1976).
توضیح دوم برای تندرستی بیشتر افراد با شبکه فردی مناسب این است که روابط اجتماعی در انسجام اجتماعی افراد نقش دارد. آنها نیاز اولیه انسان به “تعلق داشتن” را رفع میکند، نیازی که در تمام ادبیات روانشناسی به آن اذعان شده است. روابط اجتماعی به افراد این امکان را می دهد که خود را بخشی از گروهی اجتماعی بدانند که با آن همذات پنداری میکنند و در آن درگیری های فردی، صمیمیت و دوستی را تجربه میکنند. ارتباط اجتماعی با دیگران، راحتی، و لذت با هم بودن با دیگران” تأثیرات مثبتی بر تندرستی فردی دارد. جزوی از یک گروه بودن همچنین به این معناست که افراد دیدی از واقعیت را بدست میآورند و با دیگران سهیم می شوند، و کمتر با احساس نا امنی اذیت می شوند (هورتولانوس وماشیلز:2006، به نقل ازدیکسترا،23:1990). این مهم است که روابط با نقش روابطی که در شبکه هستند همراه شوند و احساسی از هویت فردی و گروهی را به فرد بدهند (هلر و روک،30:2001). یکی از جوانبی که بسیار به انسجام اجتماعی نزدیک است کنترل اجتماعی است. این مقوله بدان معنا است که رفتار اعضای یک شبکه می تواند رفتار مطلوب اجتماعی را تأیید کند (هیوز و گوو 1981؛ امبرسون 1987).
توضیح سوم برای اهمیت روابط اجتماعی حمایت اجتماعی است. مردم برای زندگی و بقای آن، و برای داشتن عملکرد بهینه به یکدیگر نیازمندند. این چیزی است که حمایت اجتماعی را شرط لازمه بقا می داند. این حمایت اجتماعی الزاما همیشه حاضر نیست: انتظاری است که در مواقع نیاز فرد از دیگران و کمک آنها و حمایت آن ها دارد و امری حیاتی است. این نقش حمایت کننده بالقوه در روابط فردی با دیگران برای تندرستی و سلامتی نقش مثبتی است (هورتولانوس وماشیلز:2006، به نقل از برکمن و سیم 1979؛ فیسچر 1982؛ هال و ولمن، 1985؛ ساراسون و همکاران 1994؛ تیجوز 1994؛ پسکوسولیدو و لوی 2002). یک تمایز کلی بین دو گونه اصلی حمایت وجود دارد: حمایت عملی یا ابزاری، و حمایت عاطفی یا احساسی (واندر پول،18:1993). حمایت ابزاری زمانی اتفاق می افتد که اعضای یک شبکه توصیه یا کمک عینی خود را برای حل مشکلی پیشنهاد کنند. این نوعی کمک عملی یا مادی است که نیاز فوری فرد درگیر مانند غذا، لباس، کمک های خانگی، توصیه یا نصیحت را برطرف میکند. کمک احساسی به افراد درگیر این حس را می دهد که دیگران در مورد آنها اهمیت میدهند و به تجارب و احساسات آنها توجه میکنند و میتوانند راجع به مشکلات شخصی خود صحبت کنند. در کنار این دو نوع حمایت، حمایت دیگری به شکل “همراهی اجتماعی” وجود دارد که انجام مشترک فعالیتهای اجتماعی مانند خرید، سینما رفتن، فنجانی قهوه با یکدیگر خوردن، یا شب نشینی است (فیسچر 1982: واندر پول 1993).
روانشناسان اجتماعی به حمایت اجتماعی توجه نشان میدهند، مخصوصا در ارتباط با استرس و کنترل عواطف (هورتولانوس وماشیلز:2006،کاب،11:1976). به لطف تأثیر حمایت کنندهی روابط اجتماعی، آنها یک عامل حمایت کننده در زمان بروز مشکلات به شمار می روند. افراد از شبکه فردی یک شخص میتوانند به شیوه های متفاوتی برای کنترل استرس مؤثر باشند برای مثال توسط تغییر موقعیت استرس زا، تغییر معنای آن، یا تسکین بخشیدن به واکنشهای عاطفی به آن. این امر نه تنها در حمایت عاطفی برای کاهش استرس، ترس و عدم امنیت صدق میکند بلکه در مورد حمایت ابزاری نیز مؤثر است. (وان در پل،18:1993). براساس این نظر، برخی براین باورند که روابط اجتماعی تنها تندرستی فردی را در شرایط استرس تحت تأثیر قرار می دهد و تأثیر مثبتی در اتفاقات غیر دراماتیک ندارد؛ این ایده را ” فرضیه میانگیری” نامیده اند (کوهن و ویلس،70:1985). عده دیگری بر این باورند که روابط اجتماعی بدون در نظر گرفتن سطح استرس در تندرستی نقش دارد، اما در شرایط مختلف نقشهای آن مختلف است. در یک موقعیت استرس بار، دیگران با اهمیت میتوانند کمک فوری، همیاری، حواس پرتی یا تنظیم عواطف را به شخص ارائه کنند. در ارتباطاتی مواقع معمولی، افراد شبکه فردی میتوانند صمیمیت، همراهی، احساس تعلق، احتمال تعیین نقشهای اجتماعی و مقایسه اجتماعی، و حمایت از خواسته های فردی را ارائه کنند. (ووکس،55:1988). در این دیدگاه اخیر، روابط اجتماعی نه تنها برای حل مشکلات یا ارائه کمک در مواقع بحرانی به کار می آیند، بلکه احساسات مثبت را نیز تقویت میکنند (هلر و روک 2001).
در کنار اثرات مثبت روابط اجتماعی، برخی نظریه پردازان بر روی پیامدهای منفی آن نیز تمرکز کرده اند ( شرامیر 1990، بدر و همکاران 2001؛ دیکسترا 2001، هلر و روک 2001)؛ اگرچه این تأثیرات منفی بسیار کم مطالعه شدهاند (لینکون و همکاران 2000). روابط اجتماعی در منظر کلی در تندرستی و سلات عاطفی فرد نقش دارد با این وجود آنها میتوانند باعث محدود نمودن افراد و به زحمت انداختن آنها شوند. رفتار اعظای یک شبکه خود می تواند باعث ایجاد استرس اضافی شود یا پایه ای برای مقایسه های اجتماعی منفی ایجاد کنند (مایرز 199، هلر و روک 2001). فرد می تواند به گروهی اجتماعی تعلق داشته باشد که افراد عضو آن رفتارهای ناسالم یا خلاف اجتماع را تشویق میکنند و از پیوستن به دیگر گروههای اجتماعی خودداری میکنند (شرامیر 1990، هلر و روک 2001). زمانی که افراد نتوانند انتظارات نقشی که در گروه را دارند به جای آورند، از اعضای گروهی که به آن تعلق دارند قدردانی نشده و این پیامدهای منفی برای هویت فردی و احترام به خویشتن دارد (هلر و روک،12:2001).
علاوه بر آن، حمایت اجتماعی پیشنهاد شده همواره این نیاز را برطرف نمیکند: کمک ممکن است کافی نباشد، یا به شیوه ای ارائه شود که باعث تحقیر فرد شده و او را وابسته به خود کند. اعضای شبکه میتوانند باعث پسرفت فرد در جستجوی کمک کافی یا حرفه ای شوند (شرامیر،53:1990). اما این تأثیرات منفی از اهمیت اصلی روابط اجتماعی نمی کاهد.
می توان این گونه نتیجه گرفت که روابط اجتماعی به شیوه های گوناگون تأثیرات مهمی در تندرستی فردی مردم دارد.
2-5-2-2 اهمیت اجتماعی روابط اجتماعی
برخی از جامعه شناسان مانند تونیس[20]، دورکیم[21] و زیمل[22] معتقدند روابط اجتماعی تا حد مشخصی انسجام اجتماعی ایجاد نموده و نقش مهمی در پیوستگی و ثبات جامعه دارند. به این دلیل، جامعه شناسان روابط اجتماعی را به عنوان سنگ بنای اولیه صورت های پیچیده تر ارتباط میان افراد می دانند(هورتولانوس، 2006 به نقل از تونیس 1887، دورکیم 1893، زیمل 1908). روابط اجتماعی همچنین میزان مشخصی از قانونمندی را ایجاد میکند بدان معنا که اعمال افراد تا حدی توسط قرار گرفتن آنها در یک اجتماع یا گروه خاص کنترل و هدایت می شود(دورکیم،24:1983). این امر به پیوستگی اجتماعی و اتحاد کمک میکند. اهمیت بالای انسجام اجتماعی در شیوه ای است که مردم واقعیتهای اجتماعی را ارزیابی و بررسی میکنند. دیدگاههای مختلفی از روانشناسی جامعه (مانند نظریه هویت اجتماعی و نظریه طبقه بندی اجتماعی) نشان میدهند که گروههای اجتماعی که فرد در آن هویت خود را شکل می دهد برای تفکر، احساسات و رفتار اجتماعی آن فرد الزامی هستند (هورتولانوس وماشیلز:2006، به نقل ازمیرز،12:1999). اعضای یک اجتماع فلسفه، ارزشها و هنجارهای خود را به یکدیگر انتقال میدهند. کودکان در هنگام تولد الگوی رفتاری تمایز نیافته و چندجانبه ای دارند که از طریق رشد کردن و اجتماعی شدن در یک نظام نمادین-اخلاقی تعیین شده توسط تاریخ و اجتماع توسعه می یابد. آنها نقش های اجتماعی و ارزش ها را از طریق روابطی که در خانه، مدرسه و دیگر حوزه های اجتماعی شدن مانند باشگاه ها یا انجمن ها دارند درک میکنند. این باعث می شود که آنها تصویری از رفتارهایی که معمولا مورد پذیرش هستند یا مورد پذیرش نیستند را درونی کنند. افراد توسط بخشی از گروههای اجتماعی بودن و همذات پنداری با اجتماعی خاص، راجع به ارزشها و هنجارهای غالب جامعه خود آگاه می شوند (فیسچر و فیلیپس 1982و میرز 1999).
بنابراین از نظر آنها، فرایند اجتماعی شدن قیود اخلاقی را ایجاد میکند. اجتماعی شدن با نظامی از محدودیت های مثبت و منفی همراه است که برای تنظیم رفتار اجتماعی مردم هماهنگ با ارزشها و هنجارهای غالب عمل میکند. این کنترل اجتماعی برای پایداری و تداوم نظام اجتماعی بسیار مهم است. در نظام رسمی، افراد در کنار هویت فردی خود دارای هویت اجتماعی نیز می گردند. هویت اجتماعی براساس نقشهای جمعی تجویز شده ای است که افراد در طی فرایند اجتماعی شدن یاد میگیرند. در فرایند اجتماعی شدن افراد اجتماعی می گردند: آنها نقشهای اجتماعی را یاد گرفته و بازیگران اجتماعی می شوند (بیلینگتون و همکاران 1998، میرز 1999).
علاوه بر اثرات مثبت روابط اجتماعی برای جامعه، اثرات منفی را هم می توان مشاهده نمود. انسجام اجتماعی در تعریف همراه با جدایی است، جدایی از تمام کسانی که آن خصوصیت متمایز کننده گروه را ندارند. این می تواند به افزایش ذهنیت “درون-گروهی” منجر شود که باعث می شود فرد هنجارها و ارزشهای خود را به قیمت کسانی که مخالف هستند و یا از آن خارج هستند نگه دارد. (شیوت 1997، میرز 1999).
بهطور خلاصه، روابط اجتماعی نقش میانجی مهمی بین فرد و جامعه ایفا میکنند. آنها برای انسجام اجتماعی افراد مجرد در جامعه مهم بوده و قیود اخلاقی و ثبات اجتماعی ایجاد میکنند.
.1Erich From
.2Social character
.3 Schuyt
.1Freud
.2Klein
.3 Dora
.1Bergman
.2Linnerman
.1Gilligan
.2Rucker
.1Hirschman & Manter
.2D.Silverman
.3Bowlby
.1 Hortulanus & Michels
.1Van der Poel
.2Fischer
.3 Billington
.1 Vise
.1Cohen
.1Tonnies
.2Durkheim
.3Simmel
